مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
علیرضاعلیرضا11 سالگیت مبارک
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

اقا زاده

عشق و علاقه

 خیلی به پخت کیک و پخت غذای جدید علاقه دارم اما مورد حمایت همسر قرار نمیگیره مث پریروز که اومدم ماهی سوخاری درستیدم و مورد استقبال قرار نگرفت گفت دفعه اخرت باشه سوخاری شهری درست میکنی (ما ارد سوخاری برای ماهی را خودمون تو خونه درست میکنیم که شامل ارد و زردچوبه ادویه و فلفله و این را همسرم بیشتر دوس داره تا ارد سوخاری بازاری را)   همیشه میگه هر روز یه برنامه داری یه روز پیتزا یه روز اسنک یه روز کیک  یه روز... و دوباره یه چی جدید یاد میگیری برای دو روز درست میکنی بعدش دیگه درست نمیکنی ولی من که از رو نمیرم و عاشق چیزهای جدیدم که از جایی یا کسی یاد بگیرم و بدرستم چند روزیه میرم به وب...
9 دی 1392

تولدت مبارک

دوستت دارم ، با صداقت ، بي نهايت ، تا قيامت : عشق من  تولدت مبارک همسر عزیزم امروز وارد سی و شش سالگی شد  انشالله 120 سالگیشو جشن بگیریم   ...
7 دی 1392

اینم همشهری بودن

ناهید جون و  مامان ریحانه عسلی جون   همشهری عزیز  بیا ببین که گولم زدید   شما فرمودید برم از نی نی وبلاگ عکس ها را اپلود کنم که بهتره ولی بیا ببین که عکس هایی که از نی نی وبلاگ اپلود کردم باز نمیشه چرا گولم زدید؟ ...
2 دی 1392

سفری یک روزه

پنجشنبه رفتیم بندرعباس به گشت و گذار و خرید نیست که ما جنوبی تشریف داریم خیلی دریا را دوست داریم گفتیم بریم هم کنار دریا صفایی کنیم هم دوری تو بازار بزنیم با بچه بغل تو این بازار و اون بازار که اقا گوشی و دخترک تبلت بخرند وخریدش برای اونا شد و خستگیش برای من بچه بغل گر گرچه با بچه بغل تو بازار گشتن خیلی خسته میشه پدر و مادر ولی ما نیز دل داریم سر ظهر هم با خستگی تمام نهار را گرفتیم و رفتیم کنار ساحل بعدش  رفتیم چند تا عکس انداختیم اینم اقا زاده با ابجیش( فتو شاب را حال میکنی) زیاد طولی نکشید که علیرضا شروع کرد به نق زدن و فهمیدم که باید خوابش بیاد بله طولی نکشید که... چن...
1 دی 1392

عکسی از مامان بابا

عکس منو ببین چقد کهنه شده اخه تو یه خانواده یازده نفره دیگه چه انتظاری میشه رفت این عکس هم خدا میدونه چطوری بجا مونده از دست بچه ها ولی عکس بابا را ببین اونا همیشه خانواده منظمی بودن ( تو این عکس بابا شش ماهه بوده) ...
26 آذر 1392

اسباب بازی دهه هشتاد

این اسباب بازی ها که اومدن تو سبد اسباب بازی علیرضا خان از بچگی های ابجیشه که تقریبا مال سال 82هست (در کل دختر خرابکاری نبود ) به خاطر جای کم مجبور شدم بیشتر عروسک و اسباب بازی هاشو بزارم کارتن( و بزارم کنار و با مخالفت مهدیه مواجه شدم اما چاره ای ندارم) بیشترشون دخترونه و پولیشیه که فعلا به درد علیرضا نمیخوره     ...
25 آذر 1392

صحبت تلفنی با خدا

الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟     مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟     پس چرا کسی جواب نمیده؟     یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده .     بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدا یی ؟من با خدا کار دارم ...  هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .    صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدا م منو دوست نداره؟؟؟؟     فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان...
20 آذر 1392

بدون عنوان

هفته گذشته نتونستم بیام و به وبلاگت سر بزنم مهمان داشتیم و گرجه کمک حالم بودند  ولی بیچاره بچه ام خیلی اذیت شد  اصلا نمیتونستم بهش برسم از صبح ساعت هفت باید بیدار میشدم  ( گرچه میشه گفت شبش اصلا خواب درست حسابی گیرم نمیومدچند وقتیه علیرضا شبا خیلی اذیت میکنه و مدام بیدار میشه و شیر میخواد) و تا نزدیکای ساعت دو مث کزت باید تو اشپزخونه و نهار هم که صرف میشد دوباره هم گرفتار بودم در این مدت چند تا عکس دارم که در ادامه میزارم رفته بودیم تو دل بیابون (و نهار ماهی کباب کردیم) و منم اسباب بازی برای علیرضا نبرده بودم واین بطری دلستر شد اسباب بازی جیگرک   با پدر بزرگ علیرضا که مهمانمان بودند نهار بردا...
20 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد