واکسن چهار ماهگی
جمعه چهار ماهگی علیرضا بود و من شنبه رفتم بهداشت و برای قد و وزن و واکسنش خدا را شکر قد و وزنش خوب بود و برای واکسنش یه دو روزی تب داشت که با قطره استامینوفن رفع شد بعداز اینکه دوبار رفت رو شکم دیگه تلاشی نکرد و ما همچنان اونو تنبل میخوانیمش دلش میخواد بره به شکم ولی تلاشش بی ثمره و دوباره برمیگرده به کمر الان جدیدا یاد گرفته انگشت پاش را با دستش میگیره و خیلی غر غر میکنه و همش میخواد یکی بغلش کنه الان هم رو پام نشسته و داره میخنده بعداز کلی نق زدن که بغلش کردم دیگه اینکه برامون قهقهه میزنه وقتی براش شکلک در میاریم روزا کار ما شده دربست در اختیار اقا باشیم و جغجغه را بدیم دستش به محض اینکه ...
کمی با تاخیر
جمعه چهار ماه پسرک بود و عموعلی مهمانمان بود ونهار را برداشتیم و زدیم به دل بیابون خیلی خوش گذشت و اینم عکس چهارماهگیش ...
عکسی که تازه از تنور در اومده
بلاخره علیرضا در سه ماه و بیست و چهار روزگی برای اولین بار غلط زد و رفت رو شکم اما داستان این چند روز از چند روز قبل عزیز دلمون سعی میکرد بغلته بیشتر اوقات که داشتم پوشکش میکرد نمیزاشت وهی به پهلو میشد و به زور پوشکش میکردم و ابجی مهدیه ش هم میخواست یه زور هر طوری شده ببرش به پهلو و بهش اموزش تصویری میداد تا اینکه تقریبا دوساعت پیش من که مثل کزت در حال کلفتی بودم در اشپزخانه مهدیه مثل فرفره اومد و بال بال میزد و خوشحال بود گفت مامانی داداشی رفت به شکم من هم نه گذاشتم نه برداشتم و گفتم بدو برو تو ماشین و دوربینو بیار تا عکس بندازیم و خودم رفتم و قربون صدقه پسره تنبل شدم که بلاخره همت کرد و...
بیچاره حیف نون
حیف نون داشت می مرد، به زنش گفت بعد از من فقط با مش قربون می تونی ازدواج کنی! زنش گفت چرا؟ حیف نون جواب داد: چند سال پیش، یه خر پیر داشت به من انداخت، می خواهم تلافی کنم ! خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ چیه مگه بی مزه خودتی ...
عکس
اولین پارک رفتن علیرضا در ماه رمضان و یه روز بارونی سه ماهگی اینم سه ماهگی در حیاط خونه دیدار علیرضا و پسر عمه اش محمد طاها(یک ماهی از جیگرم بزرگتره)برای اولین بار اینم بلوزی که خاله سمیه با پنجاه هزار تومن بهش کادو داد جیگر عمه ،ماهان پسر دایی علیرضا اینم بار اوله همدیگه را میبینن که ماهان چهار ماه ازش بزرگتره ...
برگشتیم
ما جمعه از بوشهر برگشتیم و بزودی میام عکس جیگرک با دوتا از نی نی های فامیل را میزارم
سه ماهگی پسرم
امروز علیرضا سه ماهه شده و داریم بعد از سه ماه فردا میریم بوشهر تا علیرضاعمه و عمو و خاله و دایی هاشو ببینه(یا شایدم اونا علیرضا را ببینن) ...
بدون عنوان
دبروز صبح که اقای همسر برای نماز صدامون زد من اخرین نفر بود که بیدار شدم و هنوز چشمام را درستی باز نکرده بودم بلند شدم نشستم تا خواب از چشمام بپره که دیدم یه چیزی داره پایین تشک علیرضا تکون میخوره یهو ترسیدم گفتم چی رفته زیر ملافش وقتی ملافه را بلند کردم دیدم خود علیرضاست نگو اینقد تکون خورده که از تشکش لیز خورده و اومده پایین و ملافه را دور خودش پیچونده بود خیلی ترسیدم گفتم خدا کمک کرده خفه نشده بود اخه چند دور دور ملافه پیچیده بود خب دیشب گفتم بالشت بزارم بالا و پایین سرش تا اگه تکون هم بخوره نتونه بره پایین ولی وقتی بیدار شده بود دیدم دوباره نصف بدنش از یه طرف تشک رفته بیرون &...
شب قدر و شهادت امام علی(ع)
التماس دعا دوستان ...