مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 21 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

اقا زاده

ارزوی براورده شده شب اروزها

دقیقا دوسال قبل همین شب(شب الیله الغائب)در یزد بودیم و دنبال دوا و درمون تا  ....و چقدر غافل بودم که درمونم پیش یکی دیگه بود و من تو ی یزد دنبالش میگشتم همون شب برای همه آرزو به دلها، دست به دعا برداشتم به خصوص اونایی که در آرزوی مادر شدن بودند و در آخر  هم خواستم  آرزوی خودم براورده.... و درست بعد از دوماه از این شب عزیز آرزوم براورده شد و من متوجه شدم که یه فرشته  تو دلم دارم و امشب هم آرزوم سلامتی همه و بخصوص عزیزای خودم مهدیه امروز شیطونی کرد و لباس عروسکشو پوشوند برای علیرضا ...
11 ارديبهشت 1393

تفریح در پارک ملی خبر( کرمان)

اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه داده.....           اینم قابلمه غذایی که از اول تا اخر علیرضا ول کنش نبود اینم تخم کلاغی که رو درختی که ما زیرش اتراق کرده بودیم لونه داشت و تخم گذاشته بود ...
8 ارديبهشت 1393

داداشی برای راه رفتن آماده میشه

ادامه مطلب نشه فراموش لامپ اضافی خاموش بله ما اومدیم مزاحم شوما شدیم تا اخلاق و رفتار داداشمون بگیم اول چیزایی که داداش میگه: اَده :ابجی ماما: مامان بابا :بابا آ بَبا : آب به به مه مه :غذا تا: تاب پَ :؟؟؟؟ بَ: ؟؟؟؟ اووووووباااا: ؟؟؟؟ بُبُبُب :؟؟؟؟ وقتی که میگیم... وقتی میگیم آبجی اومد: نیگاه آیفون میکنه وقتی میگیم کو توپت؟: نیگا توپش میکنه وقتی میگیم بریم جوجو :نیگا در حیاط میکنه چیزایی که ... خوردنی هایی که دوست داره: ماست - گوجه -هر چیزی که دست ما باشه! ا سباب بازی هایی که دوست داره :توپش-دوتا توپ کوچولوش-ماشیناش-عروسکای من-در و پنجره-مبل-عینک من...
7 ارديبهشت 1393

روزت مبارک مادرم

از مرگ نمی ترسم من فقط نگرانم که در شلوغی آن دنیا مادرم را پیدا نکنم ... پارسال چقد این روز خوشحال بودم اخه شاید بعد از ازدواجم اولین سالی بود که مادرم پیشم بود و میتونستم روز مادرو کنارش باشم (اینم به یمن حامله بودنم که اومده بود کمک حالم باشه) اما امسال بازم ازش دورم ولی اومدم اول صبحی بهش تلفنی این روزو تبریک گفتم   وقتی به جای کلاغ در آن بازی کودکانه، گفتم: مامان پـر، خندیدی و گفتی: «من که پر ندارم» بزرگتر که شدم فهمیدم، تو هم پر داشتی ... به یاد مادرهای عزیزی که دیگه پیشمون نیستن ... (صلوات) ...
31 فروردين 1393

دوست های کوچولو

یه هفته پیش یکی از دوستان اومدند خونمون  که دختر گلش( مریم ) حدود 5 ماهی از علیرضا کوچیکتر بود  علیرضای شیطون  هی انگشتشو میخواست بکنه تو چشای مریم . گرچه اذیت شدند ولی برای ما که خیلی وقت بود همدیگرو ندیده بودیم و دیداری تازه شد  خیلی خوش گذشت   ...
29 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد