و بلاخره روز اخر
این روزای شیرین دارن به سرعت تموم میشن و دیگه تکرار نمیشن این روزا من وتو از هر زمانی به همدیگر نزدیکتر بودیم چقد لذت بخشه حس کردن ضربان دست و پای کوچولوی تو و تکون خوردنات امروز شنبه چهاردهم اردیبهشت نودو دو و روزی که نه ماه در انتظارش بودم میتونم بگم دیشب را از خوشحالی اخرین فردایی که در پیش رو داشتم را خوب نخوابیدم اخه امروز عصر باید برم بیمارستان تا بستری بشم برای فردایی که قراره یک ستاره به زندگی عاشقانه ما اضافه شه وزندگی ما وارد دنیای جدید دیگری شه( گر چه دیروز خبر فوت یکی از دوستان را شنیدیم و حالمون گرفته شد بنده خدا عمرش به دنیا نبود تقریبا کمتر از چهل روز پیش برای عید دیدنی با هم بودیم و...