بدون عنوان
هفته گذشته نتونستم بیام و به وبلاگت سر بزنم مهمان داشتیم و گرجه کمک حالم بودند ولی بیچاره بچه ام خیلی اذیت شد اصلا نمیتونستم بهش برسم از صبح ساعت هفت باید بیدار میشدم ( گرچه میشه گفت شبش اصلا خواب درست حسابی گیرم نمیومدچند وقتیه علیرضا شبا خیلی اذیت میکنه و مدام بیدار میشه و شیر میخواد)
و تا نزدیکای ساعت دو مث کزت باید تو اشپزخونه و نهار هم که صرف میشد دوباره هم گرفتار بودم
در این مدت چند تا عکس دارم که در ادامه میزارم
رفته بودیم تو دل بیابون (و نهار ماهی کباب کردیم) و منم اسباب بازی برای علیرضا نبرده بودم واین بطری دلستر شد اسباب بازی جیگرک
با پدر بزرگ علیرضا که مهمانمان بودند نهار برداشتیم رفتیم یه قنات نزدیک ولایت و اقا بعد از کارشون و تعطیلی مهدیه از مدرسه اومدند
اینم یه جعبه ادامسه که بابای علیرضا برای ساکت کردن علیرضا ( تو ماشین بودیم و داشتیم میرفتیم باغ پرتقال)داده بود دستش که بعد از چند دقیقه ما متوجه شدیم یه تکه ای ازش نوش جون کرده
تو ولایت ما الان فصله پرتقاله
علیرضا با ابجیش نشستن بالای ماشین پدر بزرگش( بچه ام چه ذوقی کرده)