وروجک
داشتم تو بلوار 22 بهمن رد میشدم چشمم افتاد به در زرد رنگی که روش نوشته بود خانه وروجک نا خداگاه کشیده شدم سمتش رفتم تو ودیدم 10 الی 12 بچه که یکی بدو بدو یکی سرسره یکی تاب یکی هم گریه میکردند و سه تا خاله مهربون که ازشون مراقبت میکرد تصمیم گرفتم علیرضا را بعضی اوقات یک ساعتی بیرمش تا سرگرم باشه هم بتونه با همسن سالای خودش بازی کنه امروز جلسه سومه که بردمش و هر جلسه یک ساعت و خدا را شکر به خوبی استقبال کرده علیرضا تا اینموقع یکسال و پنج ماه و نوزده روز سن دارد ...