مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

اقا زاده

گوشت ...

گفتم دیروزبابای علیرضا  یه کامیون ادم جمع کردند رفتن شتر مرغی را که از قبل خریداری کرده بودند سر ببرند یکی از شتر مرغا بودند خواص  گوشت شتر مرغ گوشت شترمرغ که در گروه گوشت های قرمز طبقه بندی می شود، از ارزش غذایی بسیار بالایی برخورداراست ، طوری که می توان گفت یکی از کم چرب ترین و سالم ترین نمونه های گوشت قرمز در دسترس است. نکته جالب توجه در مورد گوشت شترمرغ این است که کالری، کلسترول و چربی آن حتی از گوشت مرغ و بوقلمون هم پایین تر است به همین دلیل گوشت شترمرغ برای بیماران قلبی - عروقی ، افراد دچار چربی خون بالا و کسانی که دچار چاقی هستند، غذای بسیار مناسبی می باشد. همچنین اسیدهای چرب غیراشباع موجود در گوشت شتر...
26 اسفند 1392

دغدغه عید

پارسال این موقع ها اصلا فکر و ذکری نداشتیم برای رفتن  به ولایتمون چون من تو ماه هفت بود و برام سخت بود بشینم 10 ساعتو تو ماشین  اما امسال با وجود علیرضا جون داریم تا اخر هفته میریم ولایت اما با اقای شوهر هر روز کل کل داریم که کی بریم و کی بیایم و کجا بریم و کجا نریم اخه بدیش اینه که خونه پدر شوهر و پدر خودم دو سه ساعت از هم دوره و همین باعث دردسره اگه تو یه ولایتی بودند خیلی بهتر بود اما چه میشه کرد باید بیبینم عید امسال چطور میگذره انشالله که خوب بگذره و ما سر همین موضوع دعوامون نشه (علیرضا خواب تشریف داره و منم تنهام و بابایی با مهدیه هم یه کامیون ادم جمع کردند  رفتند شتر مرغی را که از قبل خریده بودند سر ببرند) بعدا...
25 اسفند 1392

علیرضا و سرسره بازی

دیروز رفتیم یه شهر نزدیک ولایتمون تا بچه ها بتونن یه کم تو پارک بازی کنن هم بابایی موهاشو اصلاح کنه   تقریبا به خاطر شغل و موقعیتش چون شهر کوچیکه نمیشه اینجا برن ارایشگاه و پارک درست درمونی هم نداره که اگه هم داشت ما نمیتونستیم بریم هر چند مدتی بچه ها را میبریم  شهر نزدیکمون که بازی کنن  داشتیم با علیرضا تاب بازی میکردم که دیدم از دست و پا زدن افتاد و ساکت نشسته که حدس زدم خوابش میاد بله بعد از اندکی خوابش برد   اینم چند تا عکس: قربونش برم که چه ذوقی میکرد وقتی سرسره میرفت         اینجا هم خیلی شیطونی میکرد گفتیم زندانیش کنیم ولی اون زرنگتر از این حرفا بود ...
22 اسفند 1392

جشنی تولد مهدیه

دیشب تولد یازده سالگی مهدیه بود جشنی نداشتم البته از 9 سالگی به بعد جشنی نگرفته بودیم براش از همون یکسالگی تا 9 سالگی که جشن تکلیف هم داشت  براش جشن تولد میگرفتیم اما بعد از ان باباش گفت دیگه جشن تولد برای مهدیه تعطیل اما این سه سال برا خودمون سه نفر که البته امسال چهار نفر بودیم یه کیک  میخریدم و نوش جان میکردیم امسال گفتم خودم کیک تولد درست کنم که با هر بدبختی بود درست کردم که تا دیشب که اقای شوهر نوش جان کنند و تایید کنن دل تو دل مبارکم نبود که خدا را شکر خوشش اومد و مورد تاییدش بود و انصافا هم خوب شده بود و مزه اش مثل کیک های راستکی بود بازم با هزار بدبختی نتونستیم بلاخره یه عکس درست حسابی از این پسرک شیطون...
20 اسفند 1392

تولدت مبارک دخترم

سال 81 برام سالی پر از خاطره بود مردم داشتند برای سال نو اماده میشدند ولی من و شوهرم منتظر تولد یه فرشته بودیم که خدا قرار بود بهمون عیدی بده و روز 19 اسفند فرشته کوچولوی ما چشماش را به این دنیا باز کرد و عید اون سال را برامون معنایی دیگر کرد باورم نمیشه  امروز 11سال از اون روز میگذره و چقد این فرشته کوچولو بزرگ شده  تولدت مبارک دخترم دوستت دارم  این کیک را خودم امروز درستیدم با پسرک شیطون خون به جیگر شدم خوب نشده ولی کاچی بهتر از هیچی ...
19 اسفند 1392

ورودت به یازده ماهگی مبارک پسرکم

بعدا اضافه شد : بدلیل اینکه پنجشنبه و جمعه بود و خانواده در منزل به سر میبردن وقت نمیکردم عکس بزارم به همین  دلیل این پست را خالی گذاشتم تا بتونم شنبه عکس اضافه کنم   اینم خرید عید علیرضا         ...
15 اسفند 1392

االو مامانم هست

دلم میخواد درسته قورتت بدم وقتی میگیم علیرضا الو کن دستش یا گوشی یا هر وسیله ای که دستش باشه را میزاره رو گوشش اخه تو بچه ده ماهه چی از الو کردن میفهمی که میتونی انجامش بدی با اینکه نه عادتش دادیم و نه خودش به گوشی خیلی وابسته ست  اما نمیدونم اینو چطور یاد گرفته اینجا هم در حال گریه هست اما تا بهش گفتم علیرضا الو کن در همون حال دستشو گذاشت رو گوشش     وای که بعضی اوقات دلم میخواد درسته قورتش بدم ...
14 اسفند 1392

بوی بهار

عید داره از راه میرسه و کم کم بوی بهار میاد و منم از مدتها قبل به یاد بچه گیام دلم میخواد برم خرید لباس نو چند روزیه گیر دادیم به اقای شوهر بلکه ما را ببره کرمان برای خرید ولی هی امروز فردا میکنه و منم که خرید عید مث خوره افتاده به جونم دیروز رفتم از همین ولایت خودمون استارتش را زدم و دوتا دست لباس برای علیرضا و یه تونیک برای مهدیه خریدم تا بقیشو اگه قسمت شد رفتیم کرمان از اونجا بخرم دیروز که تو خیابون بودم مهر مادری منو کشوند تو سوپر میوه محله و یه کیسه هویج خریدم تا برای اقازاده نسبتا محترم (به قول ابجی مهدیه) اب هویج بگیرم تا بخوره اما نمیدونستم همین مهر مادری کار دستم میده و این دم عیدی&...
11 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد