نوروز 94
هفت سین خونه خودمون. گرچه سال تحویل بوشهر بودیم اما دوسه روز قبل از عید تو خونه سفره انداختیم تا عکس بگیریم شب سال تحویل هم خونه خاله زلیخا بودیم اما علیرضا خواب بود دوسه روز بعد سال تحویل رفتیم خونه خاله سمیه تا هفت سینش هنوز پهنه و .... و روز 10 فروردین برگشتیم بردسیر که انشالله آماده شیم برا عمره و رفتیم تو شهر دوری بزنیم که این هفت سین چیده بودن. ادامه مطلب فراموش نشه:)) اینم علی آقا و نازنین زهرا پسر و دختر خاله علیرضا یه روز با دایی موسی و مهدیه و علیرضا رفتیم کوه و اینم شد یادگاری های اون روز بعد از کوه رفتیم زمین ...
نوزده اسفند
امروز یه روز خیلی قشنگه. یه لحظه تاریخ بالای وبلاگو ببین احتمالا متوجه میشین . من بعدا با عکس برمیگردم بعدا اضافه شد: تولد مهدیه: کادوهایی که دوستای مهدیه تو مدرسه براش آوردن: هدیه بابا: ...
اسفند دوست داشتنی
الان چند ساله که وقتی اسفند میشه یه ذوق و شوق دیگه میاد سراغم نه به خا طر که به عید و آخر سال نزدیک میشیم نه الان پانزده شانزده ساله که با اومدن اسفند چند تا از روزهای مهم زندگی برام تداعی میشه اولیش 19 اسفند 77 که بعد چهار پنج سال خاطر خواهی بلاخره بخت با ما یار بود و مابه دلدار رسیدیم دومیش 19 اسفند 81 که بعد چهار سال من مادر شدم و دخترم بدنیا اومد وقتی بچه بودیم البته بچه بچه نه تا سن سیزده چهارده سالگی ما فقط منتظر بودیم تعطیلات عید بشه و بریم مسافرت اونم کجا روستای پدریمون که بعدا شد همون روستای آقای همسر .من ...
ارگ بم
هفته پش همراه پدربزرگ و مادر بزرگ علیرضا رفتیم بم ...
22 بهمن 93
امسال هم با آقازاده به راهپیمایی 22 بهمن رفتیم. تغذیه سالم آقازاده پس از راهپیمایی بعدا نوشت»22 بهمن و 22 نظر ...
ورود به 22 ماهگی
قربونت برم که دیگه کم کم داری دوساله میشی .به قول ابجی مهدیه انگار همین دیروز بود که دنیا اومدی چه زود گذشت 22 ماه از ورود قشنگت به زندگی ما سه نفر با اینکه هنوز درست حرف نمیزنی اما من خوب زبونت را متوجه میشم و هر طور باشه ما را متوجه میکنی ببینیم منظورت چیه.همه ی حرف های ما را متوجه میشی بابایی جرات نداره بگه جوراب با شلوار من رو بیار که هر جا باشی بدو بدو میری جواربشو میاری و میگی اداره.با اینکه بابا با لهجه خودش چیزی از ما بخواد اما بازم اقازاده باهوش من متوجه میشه و بدو بدو میره دنبال اون وسیله برا خوابیدن که دردسر داریم آقا باید اول بره ملافه باباشو بیاره و تلویزیون یا لامپی اگه روشنه خاموش کنه بعد خیالش راحت بشه که بابایی ه...
داره برف میاد
یکی دو روز پیش هواشناسی اعلام بارش برف و بارون کرد ، تا بالاخره دیشب بارش برف شروع شد صبح که علیرضا از خواب بیدار شد همین که حیاط رو سفید پوش دید ، دیگه تو خونه بند نمیشد ما هم که اولین شهری هستیم که برف گیره از سر ذوق ، هی عکس گرفتیم و هی از طریق وایبر و واتس آپ فرستادیم برای خواهر و برادرا اینم آدم برفی خونه ما دوستت دارم اما نه به اندازه ي برف ، چون يه روز آب مي شه . دوستت دارم اما نه به اندازه ي گل ، چون يه روز پژمرده مي شه . دوستت دارم به اندازه ي دنيا ، چون هيچ وقت تموم نمي شه ! ...