مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 1 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

اقا زاده

وای خدا بخاطر همه چی نمیدونم چطور شکر گذار باشم دوشنبه بعد از اینکه زنگ زدم به ازمایشگاه و گفت جوابت اماده ست دلم گرفت  میترسیدم میترسیدم از اینکه برم و بگن جنینت مشکل داره اصلا جونی برام نموند تازه تمام مدارکو برداشته بودم خودمو برای همه چی اماده کرده بودم تا رسیدیم برام جونی نمونده بود ولی خدا با من بود و جواب ازمایشم خوب بود نمیدونید که چقده خوشحال شدیم من از خوشحالی داشتم میلرزید و پشت سر هم برای بابایت حرف میزدم  بعد از اینکه دیگه خیالمون راحت شد رفتیم سیسمونی  فروشی و  چند تکه  لباس با جیزهای دیگه به پیشنهاد ابجی مهدیه برات خریدم قربونت برم  نخ...
1 دی 1391

هفته نوزدهم

امروز باید زنگ بزنم کرمان ببینم کی ازمایشم اماده میشه  دیگه خودمو برا همه چی اماده کردم پناه بر خدا خدایا خودت دادی خودت هم... وای دیگه داره اشکام سرازی میشه اخه اگه ازمایشم مثبت در بیاد چطور میتونم بعد از 5 ماه ازش دل بکنم اونو باعشق تا این ماه رسوندم. منی که با هر تکونیش انگار دنیا را بهم میدن روز شماری میکنم تا بهمن بیاد برم برای خرید سیسمونی اگه ازمایش.... وقتی تو چشای دخترکم نگاه میکنم و مبینم وقتی  منتظره تا نی نی بیادمیگم خدایا خودت به این دختر رحم کن اخه اون خیلی خوشحاله
5 بهمن 1391

ذهنم یاری نمیکنه

 باور کنید از بس استرس دارم  برای جواب ازمایش روز دوشنبه که هر چه فکر میکنم نمیدونم هفته چندم هستم  دیروز اقای همسر رفت ولایتشون برای اوردن ماشینی که تازه ازاونجا خریده  و من ودخترم و پسرک تو خونه تنها بودیم اصلا هم نترسیدیم  اولش اینکه هم خدا باما بود هم یه مرد کوجولو تو دلم دارم که همیشه با منه و نمیزاره از چیزی بترسم وای خدای من چطور میتونم باور کنم که یه موجود کوچولو داره روز به روز تو دلم رشد میکنه  که با هر تکونش خدا را شکر میکنم و قربون صدقه جوجو میشم  باور کنید از حاملگی اولی که نزدیک 10سال گذشته همه چی را فراموش کردم وبا هر تکون این جوجو انگار بارداری اول را دارم تجربه میکنم خدایا به خا...
5 بهمن 1391

تنها شدن بعد از سه ماه

 پدر مادرم بعد از اینکه خبر باردار شدنم را شنیدن و ما بوشهر بودیم  ما را تنها نذاشتن و با ما برگشتن خونمون تا ما تو این موقعیت تنها نباشیم و خدایش هر دوتاشون خیلی زحمت کشیدن  خدا حقشون را به گردن ما حلال کنه  تو اون ویار  سه ماهه اول باردای اگه مادرم نبودم نمیدونستم چطور باید از پس زندگی بر بیام .ولی روز پنجشنبه بنا به دلایلی مجبور شدن برگردنن خونشون . وما خیلی برامون سخت بود ولی چاره ای نبود بندگان خدا که نمیتونسند تا همیشه با ما باشند. پدر و مادر مهربانم ازتون ممنونم و دوستتون دارم
5 بهمن 1391

هفتته ای عذاب اور

هفته گذشته وقتی جواب تست غربالگری را گرفتم و دکتر ازمایشگاه بهم تلفنی گفت جواب ازمایشت یه کم مشککوکه انگار دنیا رو سرم خراب شد همون موقع یعنی ساعت 6 غروب شال و کلاه کردیم ( با اینکه  هر دوتا  پدر بزرگا تو خونمون مهمون بودند) و رفتیم شهر نزدیک که 1ساعت  فاصله داره  تا به دکتر زنان ازمایش را نشون بدیم و دکتر هم حرف های ازمایشگاه را تایید کرد و نامه معرفی برای دکتر کرمان نوشت و برگشتیم خونه با اینکه کل مسیر را اشک ریخته بودم ولی به خاطر اونایی که تو خونه بودند مجبور بودم وقتی رسیدم طوری رفتار کنم که اصلا اتفاقی نیفتاده  و صبح ساعت 10  من وبابایی دوتایی رفتیم کرمان . ساعت 3 بود رفتیم مطب دکتر  میرزا...
5 بهمن 1391

هفته پانزدهم و شنیدن ضربان قلب

امروز  نوبت بهداشت داشتم با اقا علی رفتم(اقا حاجی هم خونه بودن) طبق نوبت قبلی خلوت بود ماما فشارم را گرفت بعدش که نوبت وزنم شد دیدم 3.5 اضافه  کرده بودم که ماما گفت اگه بخوای همینجوری پیش بری برات مشکل پیش میاد منم ناراحت. که بعدش گفت چون تازه ویارت تموم شده و تازه اشتهات باز شده انشالله که مشکلی پیش نمیاد حالا نوبت این بود که صدای تپش قلبتو که  لحظه شماری میکردم را بشنوم دراز کشیدم رو تخت .  خیلی شیطون بودی وبه این زودی دم به تله نمیدادی ماما بنده خدا هر دقیقه چشمش گردتر میشد  فکر میکنم ترسیده بود چون به راحتی نتونست  پیدات کنه بعد از کلی گشتن بلاخره اقا پسر گل ما راضی شد تا خودشو نشون بده ا ای شیطون دا...
5 بهمن 1391

تعیین جنسیت

جوجوی کوچولی من چهار شنبه یکم اذر رفتم سونو که بهداشت برام نوشته بود تا رفتم نوبتم شد چون از قبل وقت گرفته بودم  تا رفتم خوابیدم رو تخت  تا دکتر دستگاه را گذاشت رو شکمم  مانیتور را هم برگردوند به طرفم و تمامی اجزای بدنت(قربون اعضای کوچولوت برم من)را نشونم داد از سر تا ستون فقرات که ماشالله صحیح و سالم بودی و مشکلی نداشتی و در اخر پرسید: بچه چندمته؟ منم گفتم دوم  گفت پسر یا دختر که جواب دادم دختر گفت اینم پسره خدا را شکر کردم که سالمی  برام مهم نبود جنسیتت فقط دعا میکردم سالم باشی خدایا شکرت ...
28 دی 1391

هفته چهاردهم

فردا  نوبت تست غربالگری و سونوی سلامت جنین دارم از شما چه پنهون شاید جنسیت هم مشخص شه. البته ناگفته نماند برام  جنسیت مهم نیس فقط انشالله صحیح و سالم باشه ولی دیگه تکلیف روشن میشه و میتونم  وقتی جنسیت مشخص شه رو اسمش فکر کنیم دختری یا پسر  هر چی باشی عزیز دلمون هستی ...
28 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد