ذهنم یاری نمیکنه
باور کنید از بس استرس دارم برای جواب ازمایش روز دوشنبه که هر چه فکر میکنم نمیدونم هفته چندم هستم
دیروز اقای همسر رفت ولایتشون برای اوردن ماشینی که تازه ازاونجا خریده و من ودخترم و پسرک تو خونه تنها بودیم اصلا هم نترسیدیم اولش اینکه هم خدا باما بود هم یه مرد کوجولو تو دلم دارم که همیشه با منه و نمیزاره از چیزی بترسم
وای خدای من چطور میتونم باور کنم که یه موجود کوچولو داره روز به روز تو دلم رشد میکنه که با هر تکونش خدا را شکر میکنم و قربون صدقه جوجو میشم
باور کنید از حاملگی اولی که نزدیک 10سال گذشته همه چی را فراموش کردم وبا هر تکون این جوجو انگار بارداری اول را دارم تجربه میکنم
خدایا به خاطر همه چی ازت ممنونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی