مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

اقا زاده

تولد بابایی

7 دی ماه یه زمستون خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من ا ست تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا تولدت مبارک همسرم     ...
8 دی 1393

گردش در یک منطقه کویری-دومین یلدا علیرضا

علیرضا از یک منطقه کویری دیدن میکند- کلوتهای شهداد استان کرمان 28 آذر 93-ساعت 11 صبح کلوت   کلوت کویر شهداد در جنوب شرقی ایران میباشد. کلوت‌ها از جمله شگفتی‌های شهداد و از جاذبه‌های طبیعی این منطقه است که گردشگران بسیاری را برای بازدید از آنها به کویر می‌کشاند. این سازه‌های طبیعی از دور شهری را به یاد آدمی ‌می‌آورد که متروک شده؛ قابل توجه است که وسعت این کلوت‌ها نزدیک به 11 هزار کیلومترمربع است و با شهر شهداد 43 کیلومتر فاصله دارد. علیرضا دومین یلدای خود را تجربه میکند-کرمان-بردسیر-خانه ی خودمان-دومین شب یلدا-30 آذر 93-ساعت 8 شب اولین یلدا: کلیک ...
1 دی 1393

سه سال

وبلاگ جونم تولد سه سالگیت مبارک تو این سه سال با دوستای جدیدی آشنا شدم و یکی از دوستای قدیمیم رو هم پیدا کردم از همشون چیزای جدیدی یاد گرفتم سه سال گذشت که من این وبو ساختم اگه اون اول به امید نی نی دار شدن این وبو نمیساختم شاید الان خیلی از خاطراتم رو نداشتم میخوام بهترین خاطره های فرزندم رو بزارم و همینطور ادامه بدم تا روزی که دیگه خودش بتونه ادامش بده
22 آذر 1393

نوزده ماهگی پسرکم

حدود یکماه پیش که پدر و مادرم اومده بودند پیشمون علیرضا عجیب به پدرم علاقه مند شد و علاقمندیش در این حد بود که از قبل درستی نمیتونست بگه آقا اما از همون روز  چنان اقاآقا میکرد که دلمون را با حرف زدنش میبرد و تو فکر بودم این بچه اینقد وابسته شده بعد از رفتنشون  اذیت میشه و واقعا هم شد و الان تا از خواب بیدار میشه و یا دعوا ش میکنیم تا به گریه میفته آقاش را صدا میزنه . حرف زدنش تو این ماه خیلی بهتر شده  مامان بابا بی بی آبه گوجه لالا اوتاد:افتاد آقا آباآبابا:تاب تاب عباسی آجی من هنی:ماشین اَله:بله ...
15 آذر 1393

خاک مالی

امروز هر چند روز سردی بود ولی از صبح حال تو خونه ماندن نداشتیم تا اینکه دم ظهر که غذا آماده شد زدیم به بیابون ظهر بود و سرد زیاد نبود. جا پهن کردیم و نشستیم و موقع غذا علیرضا که از قبل غذا خورده بود بهانه میگرفت که ما هم ولش کردیم به حال خودش که بعد از اتمام غذا این شد سرنوشت علیرضا.       ...
23 آبان 1393

18 ماهگی و سخت ترین واکسن

امروز پسرکمون 18 ماهه شد و موقع واکسن  واکسن های قبلی خیلی اذیت نشد ولی مث اینکه این یکی فرق میکنه  هر چند به دستش زدند ولی بازم دستش ناراحته و تب کرده الان هم خوابیده چه خواب خوشی و به خاطر ناآرامی از هر ترفندی استفاده کردیم برای آروم کردنش از انواع فیلمها تا هنی سواری و...    علیرضا در حال نشون دادن دست دردش عليرضاي بیحال اخیرا عاشق جوجو و عشقش به نوحه زینب زینب حاج سلیم ...
14 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد