مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

اقا زاده

خاک مالی

1393/8/23 15:55
نویسنده : مامان خدیجه
551 بازدید
اشتراک گذاری

امروز هر چند روز سردی بود ولی از صبح حال تو خونه ماندن نداشتیم تا اینکه دم ظهر که غذا آماده شد زدیم به بیابون ظهر بود و سرد زیاد نبود. جا پهن کردیم و نشستیم و موقع غذا علیرضا که از قبل غذا خورده بود بهانه میگرفت که ما هم ولش کردیم به حال خودش که بعد از اتمام غذا این شد سرنوشت علیرضا.

 

 

 

پسندها (7)

نظرات (9)

بابا و مامان
23 آبان 93 16:20
الاهی ببینم چه بلای سر خودش اورده وای قربونت بشم گریه چرا خدا نگهدار بابا بزرگ مهربون باشه
اعظم مامانه زهرا
24 آبان 93 12:10
وقتی بچه ها دوست دارند کاری انجام بدن دیگه کسی حریفشون نیست.... قدیم ها بعضی بچه ها به شب 6 تولدشون که میرسیدند دور از جون می مردند...و اعتقاد داشتند آل اون ها رو برده...یا باعث مرگشون شده...به همین خاطر شب 6 تا صبح مینشستن که اتفاقی برا بچه ها نیفته... میرفتند روی بام خونه ها آّ و نان برا آل میذاشتن که دیگه کارش به کار بچه نباشه... ناگفته نماند که خرافاتی بیش نبوده ها... اما از همان قدیم دیگه سر زبان ها مونده شب شیشه... اگه ولیمه یا عقیقه باشه شب شیشه(6) میدن احتمالا بچه ها مشکلی چیزی داشتن یا مریض بودن...تا اون موقع میمردن بعد اینجوری جا افتاده شی شیشه
گل اندام بانو
24 آبان 93 23:43
آخیییییییییی عزیزم.
مریم مامان آیدین
25 آبان 93 16:00
ای جوووونم غلیرضای نازم تو که حسابی خاک بازی کردی دیگه گریه چرا گلم
مامان خدیجه
پاسخ
خوشحالم که بهمون سر زدی
مامان جون
26 آبان 93 14:43
نازی تو که حسابی بازی کردی دیگه چرا گریه میکنی؟؟ لباساشو!!!
مامان مهدی
26 آبان 93 23:27
دلتنگی احساس قشنگیه وقتی بدونی اوناییکه دوسشون داری هیچوقت فراموشت نمی کنن
مامان مهدی
26 آبان 93 23:36
الهی عزیزم حالا چرا گریه دیگه؟ به بابا ومامان سلام برسونید.
مامان ناهید
27 آبان 93 0:20
سلام به خدیجه جون آبجی گلم وبچه های نازنازیت خوبید خوشید می بینم که شما با وجود سرما همچنان می جنگید وبرون رفتن را با موندن در خانه ترجیح می دید انشالله همیشه تنتون سالم لبتون خندان باشه وبرید به گشت وگذار
مامان خدیجه
پاسخ
سلام ناهید جون انشالله شما همیشه شاد باشید
مامان ناهید
27 آبان 93 0:22
عزیزم ببخشید این مدت من نتونستم بهتون سر بزنم آخه کلی گرفتار بودم انشالله بتونم جبران کنم که تو این مدت فراموشمون نکردید فدای علیرضا جون بشم حالش بهتر شده آخ فدای اشکاش چرا خاله گریه می کنی
مامان خدیجه
پاسخ
نه این چه حرفیه درکت میکنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد