مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

اقا زاده

تنها شدن بعد از سه ماه

 پدر مادرم بعد از اینکه خبر باردار شدنم را شنیدن و ما بوشهر بودیم  ما را تنها نذاشتن و با ما برگشتن خونمون تا ما تو این موقعیت تنها نباشیم و خدایش هر دوتاشون خیلی زحمت کشیدن  خدا حقشون را به گردن ما حلال کنه  تو اون ویار  سه ماهه اول باردای اگه مادرم نبودم نمیدونستم چطور باید از پس زندگی بر بیام .ولی روز پنجشنبه بنا به دلایلی مجبور شدن برگردنن خونشون . وما خیلی برامون سخت بود ولی چاره ای نبود بندگان خدا که نمیتونسند تا همیشه با ما باشند. پدر و مادر مهربانم ازتون ممنونم و دوستتون دارم
5 بهمن 1391

هفتته ای عذاب اور

هفته گذشته وقتی جواب تست غربالگری را گرفتم و دکتر ازمایشگاه بهم تلفنی گفت جواب ازمایشت یه کم مشککوکه انگار دنیا رو سرم خراب شد همون موقع یعنی ساعت 6 غروب شال و کلاه کردیم ( با اینکه  هر دوتا  پدر بزرگا تو خونمون مهمون بودند) و رفتیم شهر نزدیک که 1ساعت  فاصله داره  تا به دکتر زنان ازمایش را نشون بدیم و دکتر هم حرف های ازمایشگاه را تایید کرد و نامه معرفی برای دکتر کرمان نوشت و برگشتیم خونه با اینکه کل مسیر را اشک ریخته بودم ولی به خاطر اونایی که تو خونه بودند مجبور بودم وقتی رسیدم طوری رفتار کنم که اصلا اتفاقی نیفتاده  و صبح ساعت 10  من وبابایی دوتایی رفتیم کرمان . ساعت 3 بود رفتیم مطب دکتر  میرزا...
5 بهمن 1391

هفته پانزدهم و شنیدن ضربان قلب

امروز  نوبت بهداشت داشتم با اقا علی رفتم(اقا حاجی هم خونه بودن) طبق نوبت قبلی خلوت بود ماما فشارم را گرفت بعدش که نوبت وزنم شد دیدم 3.5 اضافه  کرده بودم که ماما گفت اگه بخوای همینجوری پیش بری برات مشکل پیش میاد منم ناراحت. که بعدش گفت چون تازه ویارت تموم شده و تازه اشتهات باز شده انشالله که مشکلی پیش نمیاد حالا نوبت این بود که صدای تپش قلبتو که  لحظه شماری میکردم را بشنوم دراز کشیدم رو تخت .  خیلی شیطون بودی وبه این زودی دم به تله نمیدادی ماما بنده خدا هر دقیقه چشمش گردتر میشد  فکر میکنم ترسیده بود چون به راحتی نتونست  پیدات کنه بعد از کلی گشتن بلاخره اقا پسر گل ما راضی شد تا خودشو نشون بده ا ای شیطون دا...
5 بهمن 1391

اولین تکون خوردنت

صبح وقتی  برای کاری رفتم خونه خاله سمیرا تا رسیدم خودمو ولو کردم رو مبل که خاله اومد و قربون صدقت رفت و دستشو گذاشت گفت ببینم این تنبل چرا تکون نمیخوره که ماشالله پاقدمش خیر بود و دوتا تکون حسابی از زیر دستش خوردی و من خجل زده گفتم حساب کن بچه اولمه که متوجه نشدم خلاصه کلی از خود خوشحالی در کردم . قربون تکون خوردنت برم من ...
5 بهمن 1391

پسر گلم

پسرم پدر بزرگ و مادر بزرگ بنده خدا الان سه ماهه به خاطر من اومدن خونمون .مادر خیلی زحمت میکشه انشالله وقتی دنیا اومدی بتونی از زحماتشون تشکر کنی. امروز هم پدربزرگ (پدری) دارند از بوشهر میان  اینجا.(کاش مادربزرگ هم  عمرش به  دنیا بود و این روزا را میدید) ولی من مطمعنم فرشته ها  از تو بهشت  براش خبر بردن که داره یه نوه پسری هم به جمع نوه هاش اضافه میشه. خدا رحمتش کنه نمیدونم چرا امروز دلم هواشو  کرده
5 بهمن 1391

تعیین جنسیت

جوجوی کوچولی من چهار شنبه یکم اذر رفتم سونو که بهداشت برام نوشته بود تا رفتم نوبتم شد چون از قبل وقت گرفته بودم  تا رفتم خوابیدم رو تخت  تا دکتر دستگاه را گذاشت رو شکمم  مانیتور را هم برگردوند به طرفم و تمامی اجزای بدنت(قربون اعضای کوچولوت برم من)را نشونم داد از سر تا ستون فقرات که ماشالله صحیح و سالم بودی و مشکلی نداشتی و در اخر پرسید: بچه چندمته؟ منم گفتم دوم  گفت پسر یا دختر که جواب دادم دختر گفت اینم پسره خدا را شکر کردم که سالمی  برام مهم نبود جنسیتت فقط دعا میکردم سالم باشی خدایا شکرت ...
28 دی 1391

هفته چهاردهم

فردا  نوبت تست غربالگری و سونوی سلامت جنین دارم از شما چه پنهون شاید جنسیت هم مشخص شه. البته ناگفته نماند برام  جنسیت مهم نیس فقط انشالله صحیح و سالم باشه ولی دیگه تکلیف روشن میشه و میتونم  وقتی جنسیت مشخص شه رو اسمش فکر کنیم دختری یا پسر  هر چی باشی عزیز دلمون هستی ...
28 دی 1391

هفته سیزدهم

داره کم  کم محرم از راه  میرسه  پارسال تو همین ماه تو را از امام حسین خواستم  و نذر کردم که تا سال دیگه منم یه نی نی  سالم تو دلم داشته باشم و هیچ باور م نمیشه که تو محرم امسال 3 ماهه که دارم یه نی نی را تو دلم پرورش میدم خدایا ممنونم  
28 دی 1391

اخرین روزای هفته یازده

 دوشنبه رفتم دکتر گفت همه جی عالیه و برام ازمایش سلامت جنین نوشت و گفت اگه خواستی برو  وای کی میشه انشالله این چند ماه بگذره و بتونم تو را را در اغوش بگیرم  شبها که میخوابم تو را در اغوشم تصور میکنم که کنارم خوابیدی و دارم بهت شیر میدم   
28 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد