مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

اقا زاده

جشنی تولد مهدیه

دیشب تولد یازده سالگی مهدیه بود جشنی نداشتم البته از 9 سالگی به بعد جشنی نگرفته بودیم براش از همون یکسالگی تا 9 سالگی که جشن تکلیف هم داشت  براش جشن تولد میگرفتیم اما بعد از ان باباش گفت دیگه جشن تولد برای مهدیه تعطیل اما این سه سال برا خودمون سه نفر که البته امسال چهار نفر بودیم یه کیک  میخریدم و نوش جان میکردیم امسال گفتم خودم کیک تولد درست کنم که با هر بدبختی بود درست کردم که تا دیشب که اقای شوهر نوش جان کنند و تایید کنن دل تو دل مبارکم نبود که خدا را شکر خوشش اومد و مورد تاییدش بود و انصافا هم خوب شده بود و مزه اش مثل کیک های راستکی بود بازم با هزار بدبختی نتونستیم بلاخره یه عکس درست حسابی از این پسرک شیطون...
20 اسفند 1392

تولدت مبارک دخترم

سال 81 برام سالی پر از خاطره بود مردم داشتند برای سال نو اماده میشدند ولی من و شوهرم منتظر تولد یه فرشته بودیم که خدا قرار بود بهمون عیدی بده و روز 19 اسفند فرشته کوچولوی ما چشماش را به این دنیا باز کرد و عید اون سال را برامون معنایی دیگر کرد باورم نمیشه  امروز 11سال از اون روز میگذره و چقد این فرشته کوچولو بزرگ شده  تولدت مبارک دخترم دوستت دارم  این کیک را خودم امروز درستیدم با پسرک شیطون خون به جیگر شدم خوب نشده ولی کاچی بهتر از هیچی ...
19 اسفند 1392

ورودت به یازده ماهگی مبارک پسرکم

بعدا اضافه شد : بدلیل اینکه پنجشنبه و جمعه بود و خانواده در منزل به سر میبردن وقت نمیکردم عکس بزارم به همین  دلیل این پست را خالی گذاشتم تا بتونم شنبه عکس اضافه کنم   اینم خرید عید علیرضا         ...
15 اسفند 1392

االو مامانم هست

دلم میخواد درسته قورتت بدم وقتی میگیم علیرضا الو کن دستش یا گوشی یا هر وسیله ای که دستش باشه را میزاره رو گوشش اخه تو بچه ده ماهه چی از الو کردن میفهمی که میتونی انجامش بدی با اینکه نه عادتش دادیم و نه خودش به گوشی خیلی وابسته ست  اما نمیدونم اینو چطور یاد گرفته اینجا هم در حال گریه هست اما تا بهش گفتم علیرضا الو کن در همون حال دستشو گذاشت رو گوشش     وای که بعضی اوقات دلم میخواد درسته قورتش بدم ...
14 اسفند 1392

بوی بهار

عید داره از راه میرسه و کم کم بوی بهار میاد و منم از مدتها قبل به یاد بچه گیام دلم میخواد برم خرید لباس نو چند روزیه گیر دادیم به اقای شوهر بلکه ما را ببره کرمان برای خرید ولی هی امروز فردا میکنه و منم که خرید عید مث خوره افتاده به جونم دیروز رفتم از همین ولایت خودمون استارتش را زدم و دوتا دست لباس برای علیرضا و یه تونیک برای مهدیه خریدم تا بقیشو اگه قسمت شد رفتیم کرمان از اونجا بخرم دیروز که تو خیابون بودم مهر مادری منو کشوند تو سوپر میوه محله و یه کیسه هویج خریدم تا برای اقازاده نسبتا محترم (به قول ابجی مهدیه) اب هویج بگیرم تا بخوره اما نمیدونستم همین مهر مادری کار دستم میده و این دم عیدی&...
11 اسفند 1392

بی بهونه دوستت دارم

تصمیم گرفتم علیرضا را ببرم تو حیاط یه چند تا عکس ازش بندازم ولی مگه با شیطونیایی که میکرد میشد عکسی انداخت تا اینکه بلاخره با هزار بدبختی اینا شد نتیجه عکاسی بنده    داشتم سیر پاک میکرد که فریزش کنم تا برای کاری رفتم تو اتاق و برگشتم با این صحنه مواجه شدم عاشقتمممممممممممممممممممممم   ...
7 اسفند 1392

اولین اصلاح مو

این چند مدت که نتونستم اپ بشم مهمان داشتیم وقت نمیکردم اولش بابا و مامانم بعدش هم عموی علیرضا مهمانمان بودند اقازاده هم این مدت حسابی شیطون شده ویه جا بند نمیشه تازگیا یاد گرفته چهاردست وپا میره و کل خونه را زیر سلطه خودش گرفته به بابایش  متاسفانه خیلی وابسته شده تا میخواد بره بیرون دنبالش گریه میکنه و میخواد که بغلش کنه به ماست و پرتقال خیلی علاقه داره و اینجا هم فصل پرتقاله تا بتونه امسال پرتقال خورده       چند وقتی بود میدیدم موهای دور گوش علیرضا بلند شده و نیاز به اصلاح داره وبابایش هی امروز فردا میکرد تا اصلاحش کنه تا اینکه بلاخره دیروز با کلی کلک تونست یه کم موهاشو اصلاح کنه ...
4 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد