مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

اقا زاده

اولین تکون خوردنت

صبح وقتی  برای کاری رفتم خونه خاله سمیرا تا رسیدم خودمو ولو کردم رو مبل که خاله اومد و قربون صدقت رفت و دستشو گذاشت گفت ببینم این تنبل چرا تکون نمیخوره که ماشالله پاقدمش خیر بود و دوتا تکون حسابی از زیر دستش خوردی و من خجل زده گفتم حساب کن بچه اولمه که متوجه نشدم خلاصه کلی از خود خوشحالی در کردم . قربون تکون خوردنت برم من ...
5 بهمن 1391

پسر گلم

پسرم پدر بزرگ و مادر بزرگ بنده خدا الان سه ماهه به خاطر من اومدن خونمون .مادر خیلی زحمت میکشه انشالله وقتی دنیا اومدی بتونی از زحماتشون تشکر کنی. امروز هم پدربزرگ (پدری) دارند از بوشهر میان  اینجا.(کاش مادربزرگ هم  عمرش به  دنیا بود و این روزا را میدید) ولی من مطمعنم فرشته ها  از تو بهشت  براش خبر بردن که داره یه نوه پسری هم به جمع نوه هاش اضافه میشه. خدا رحمتش کنه نمیدونم چرا امروز دلم هواشو  کرده
5 بهمن 1391

تعیین جنسیت

جوجوی کوچولی من چهار شنبه یکم اذر رفتم سونو که بهداشت برام نوشته بود تا رفتم نوبتم شد چون از قبل وقت گرفته بودم  تا رفتم خوابیدم رو تخت  تا دکتر دستگاه را گذاشت رو شکمم  مانیتور را هم برگردوند به طرفم و تمامی اجزای بدنت(قربون اعضای کوچولوت برم من)را نشونم داد از سر تا ستون فقرات که ماشالله صحیح و سالم بودی و مشکلی نداشتی و در اخر پرسید: بچه چندمته؟ منم گفتم دوم  گفت پسر یا دختر که جواب دادم دختر گفت اینم پسره خدا را شکر کردم که سالمی  برام مهم نبود جنسیتت فقط دعا میکردم سالم باشی خدایا شکرت ...
28 دی 1391

هفته چهاردهم

فردا  نوبت تست غربالگری و سونوی سلامت جنین دارم از شما چه پنهون شاید جنسیت هم مشخص شه. البته ناگفته نماند برام  جنسیت مهم نیس فقط انشالله صحیح و سالم باشه ولی دیگه تکلیف روشن میشه و میتونم  وقتی جنسیت مشخص شه رو اسمش فکر کنیم دختری یا پسر  هر چی باشی عزیز دلمون هستی ...
28 دی 1391

هفته سیزدهم

داره کم  کم محرم از راه  میرسه  پارسال تو همین ماه تو را از امام حسین خواستم  و نذر کردم که تا سال دیگه منم یه نی نی  سالم تو دلم داشته باشم و هیچ باور م نمیشه که تو محرم امسال 3 ماهه که دارم یه نی نی را تو دلم پرورش میدم خدایا ممنونم  
28 دی 1391

اخرین روزای هفته یازده

 دوشنبه رفتم دکتر گفت همه جی عالیه و برام ازمایش سلامت جنین نوشت و گفت اگه خواستی برو  وای کی میشه انشالله این چند ماه بگذره و بتونم تو را را در اغوش بگیرم  شبها که میخوابم تو را در اغوشم تصور میکنم که کنارم خوابیدی و دارم بهت شیر میدم   
28 دی 1391

هفته هشتم

عزیزم من هر چه هم ویار داشته باشم بازم راضیم برای داشتنت خیلی بی صبری کردم الان هر چه باشه  با جون و دل میپذیرم عزیز دل مامانی این هفته معده ام خیلی اذیتم میکنه نمیتونم حتی یه دل سیر اب بخورم زودی معده ام پر میشه و سوزش میگیره مجبور شدم برم پیش ماما گفت تنها راه حل خوردن شربت معده بعد از غذاست مجبورم دیگه  باید بخورم اخ خدا جون  بازم ممنونم ازت  
28 دی 1391

هفته دوازدهم

به پاس وجود عشقی دوباره و روحی تازه در درونم و به پاس تمام زیبایی های هستی و تمامی الطافی که پروردگار مهربانم به من ارزانی داشت ، طلوع دوباره ام را جشن می گیرم . تولدی دوباره از جنس نور ، عشق و تمامی زیبایی ها . و اینک تمام اندیشه ی من این است : آیا لایق این همه مهربانی محبت و عشق هستم ؟ آیا می توانم از پس مسئولیتی چنین خطیر برآیم ؟ آیا ..... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
28 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد