اسفند دوست داشتنی
الان چند ساله که وقتی اسفند میشه یه ذوق و شوق دیگه میاد سراغم نه به خا طر که به عید و آخر سال نزدیک میشیم نه
الان پانزده شانزده ساله که با اومدن اسفند چند تا از روزهای مهم زندگی برام تداعی میشه
اولیش 19 اسفند 77 که بعد چهار پنج سال خاطر خواهی بلاخره بخت با ما یار بود و مابه دلدار رسیدیم
دومیش 19 اسفند 81که بعد چهار سال من مادر شدم و دخترم بدنیا اومد
وقتی بچه بودیم البته بچه بچه نه تا سن سیزده چهارده سالگی ما فقط منتظر بودیم تعطیلات عید بشه و بریم مسافرت اونم کجا روستای پدریمون که بعدا شد همون روستای آقای همسر .من اونوقت بچه بودم فقط خوشحال که با رانندگی بابام سه چهار ساعت تو وانت پیکان بابایم و خوش میگذرونیم تا برسیم اما بعدش که دل در گرو یکی از بچه های همون روستا بستیم فقط منتظر بودیم عید بشه و بریم روستا شاید منم تونستم یار عاشق پیشه خود را ببینم .
الان با اینکه دیگه تو خونه بابام نیستم تا منتظر عید باشیم تا بریم روستای پدری اما بازم مدتهاست منتظر عیدم تا بریم به همون روستا اما نه به دیدن یار عاشق پیشه چون الان دیگه سالهاست که با همیم . من عاشق اون روستام و تا زنده هستم عاشق خواهم ماند
گرچه اسفند وقتی هنوز داره دست و پا میزنه منم بزرگتر یا شایدم پیرتر میشم (متولد یکم فروردینم)اما بازم اسفند رو دوست دارم
گرچه اسفند که میشه یکی بدو من و آقا همسر سر عید کجا بریم کجا نریم چی بخریم چی نخریم چند روز مرخصی بگیریم و کی برگردیم شروع میشه اما بازم اسفند رو دوست دارم
گرچه اسفند میشه بازم مهدیه باید شروع کنه به یادآوری که برام تولد میگیری کیک میخری یا درست میکنی یا .....اما بازم اسفند رو دوست دارم
گرچه اسفند که میشه مهدیه باید هی بگه من مانتو کفش کیف شال و روسری شلوار میخوام اما باز اسفند رو دوست دارم
اسفند دوست داشتنی به پاس همه روزهای قشنگت دوست دارم
.:.:.:.:.:.:.:.:.:.
عشق من بیست و سومین ماهگردت مبارک