اقا زاده

سلام داداش شیطون! اومدم از حال و روز خودمم برات بگم! . . . . . . .  . . . . . . . . . . . ادامه لطفا!   هـــــــعی نیگا کنید! کار من به ایـــنچا رسیده ببینید:! ...

  چند مدتی بود که احساس کردیم به یه مسافرت چند روزه به غیر ولایت خودمون(بوشهر )نیاز داریم و تصمیم به این گرفته شد یه سر بریم شمال و برگشتنی هم یه سفر یه روزه به اصفهان بریم اخه مهدیه وقتی کوچیک بود به اصفهان رفته بود و الان دلش میخواست بره اصفهان را بگرده خب بعد از ظهر 13 خرداد راه افتایم و شب را مهریز (یکی از شهرهای یزد)خوابیدیم و صبح از مسیر یزد به گرگان به راه خود ادامه دادیم از مسیر یزد به دامغان همش کویر بود یه کویر زیبا و بدون اب و درخت و حتی دریغ از یه بوته که بشه  زیر سایه اش صبحانه ای صرف کرد تا بلاخره از دور یه اب انبار قدیمی دیدیم که یه خانواده هم در سایه اش اتراق داشتند اما ما هم گفتیم میریم و کنار اونا ص...

  کار اقازاده به اینجا کشیده   ...

...

...

علیرضا خیلی به اب علاقه داره جرات نداریم جلو حمام یا دستشویی رد شیم میگه ابه   روزی بیست بار اگه هر کی بخواد اب بخوره اونم میگه ابه و باید اب بخوره   یا حتی تو میدان شهر هم اگه ابشاری ببینه میگه ابه   و یا حتی چند روز پیش که تو حیاط بودیم و نم نم بارون اومد و رو سرش ریخت گفت ابه   یه وقتایی با خودم میگم نکنه این بچه مشکلی داره اینقد ابه ابه میکنه و اب میخوره   به همین خاطر چون دیدم خیلی علاقه داره اب بازی کنه امروز قبل از ظهر که خواستم موکت بشورم گفتم ببرمش تو حیاط تا اب بازی کنه اینم بعداز اب بازی کردنش    ...

چند روزیست علیرضا 6 یا 7 قدم برمیداره   علیرضا امروز یکسال و 10 روز سن داره   ...

ای کاش گذر زمان در دست من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را اینقدر طولانی میکرم که برای بی تو بودن وقتی نمیماند روزت مبارک ...

یکماه پیش بود با مهدیه افتادیم تو فکر تا برای علیرضا تولد زنبوری بگیرم و افتادیم به جون اینترنت و سایت های مختلف گشتیم تا ایده بگیریم   و یه هفته مونده به تولدش دست بکار شدیم گر چه جشن شلوغی نداشتیم اما گفتیم ارزششو داره   گر چه اقای خونه خیلی غر غر کرد و میگفت چه کاریه چرا خودتونو اذیت میکنید   اصلا جشنی تو کار نیس ولی ما میگفتیم اگه جشن هم نگیریم حداقل یه جشن سه نفره که داریم و میخوایم روز تولد علیرضا ازش عکس بگیریم   ناگفته نماند با شیطونیای علیرضا نصفه کار پشمیون میشدم و میخواستم دست بکشم اما به عشقش بازم ادامه میدادم   شب تولد وقتی مهمان های عزیز اومدند از کارم خوششون اومد و م...