داره برف میاد
یکی دو روز پیش هواشناسی اعلام بارش برف و بارون کرد ، تا بالاخره دیشب بارش برف شروع شد صبح که علیرضا از خواب بیدار شد همین که حیاط رو سفید پوش دید ، دیگه تو خونه بند نمیشد ما هم که اولین شهری هستیم که برف گیره از سر ذوق ، هی عکس گرفتیم و هی از طریق وایبر و واتس آپ فرستادیم برای خواهر و برادرا اینم آدم برفی خونه ما دوستت دارم اما نه به اندازه ي برف ، چون يه روز آب مي شه . دوستت دارم اما نه به اندازه ي گل ، چون يه روز پژمرده مي شه . دوستت دارم به اندازه ي دنيا ، چون هيچ وقت تموم نمي شه ! ...
...
گل کردن هنرها یکی پس از دیگری
با اومدن فصل سرما به خود زحمت داده و هنر دیگری رو کرده و شال و کلاهی برای مهدیه بافتم و بر تن آقا زاده امتحان کرد م این هم عکسش م ...
تولد بابایی
7 دی ماه یه زمستون خوشبختی من در بودن باتو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من ا ست تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا تولدت مبارک همسرم ...
علیرضای عینک دوست عینکی میشود
علیرضا از عینک خیلی خوشش میاد وقتی عینکمون رو میزنیم به چشمش اشاره میکنه و میگه:عینَ عینَ ما هم مجبور میشیم اطاعت کنیم دیگه اداهایی که موقع عینک زدن و عکس گرفتن درمیاره: ...
گردش در یک منطقه کویری-دومین یلدا علیرضا
علیرضا از یک منطقه کویری دیدن میکند- کلوتهای شهداد استان کرمان 28 آذر 93-ساعت 11 صبح کلوت کلوت کویر شهداد در جنوب شرقی ایران میباشد. کلوتها از جمله شگفتیهای شهداد و از جاذبههای طبیعی این منطقه است که گردشگران بسیاری را برای بازدید از آنها به کویر میکشاند. این سازههای طبیعی از دور شهری را به یاد آدمی میآورد که متروک شده؛ قابل توجه است که وسعت این کلوتها نزدیک به 11 هزار کیلومترمربع است و با شهر شهداد 43 کیلومتر فاصله دارد. علیرضا دومین یلدای خود را تجربه میکند-کرمان-بردسیر-خانه ی خودمان-دومین شب یلدا-30 آذر 93-ساعت 8 شب اولین یلدا: کلیک ...
سه سال
وبلاگ جونم تولد سه سالگیت مبارک تو این سه سال با دوستای جدیدی آشنا شدم و یکی از دوستای قدیمیم رو هم پیدا کردم از همشون چیزای جدیدی یاد گرفتم سه سال گذشت که من این وبو ساختم اگه اون اول به امید نی نی دار شدن این وبو نمیساختم شاید الان خیلی از خاطراتم رو نداشتم میخوام بهترین خاطره های فرزندم رو بزارم و همینطور ادامه بدم تا روزی که دیگه خودش بتونه ادامش بده
نویسنده :
مامان خدیجه
19:0
نوزده ماهگی پسرکم
حدود یکماه پیش که پدر و مادرم اومده بودند پیشمون علیرضا عجیب به پدرم علاقه مند شد و علاقمندیش در این حد بود که از قبل درستی نمیتونست بگه آقا اما از همون روز چنان اقاآقا میکرد که دلمون را با حرف زدنش میبرد و تو فکر بودم این بچه اینقد وابسته شده بعد از رفتنشون اذیت میشه و واقعا هم شد و الان تا از خواب بیدار میشه و یا دعوا ش میکنیم تا به گریه میفته آقاش را صدا میزنه . حرف زدنش تو این ماه خیلی بهتر شده مامان بابا بی بی آبه گوجه لالا اوتاد:افتاد آقا آباآبابا:تاب تاب عباسی آجی من هنی:ماشین اَله:بله ...