مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

اقا زاده

روز اخره

دیگه باید کم کم آماده شم بریم بیمارستان .یه روز قبل بستری شدن باید برم برای تشکیل پرونده و خونگیری برا ازمایش و فردا برم پیش بسوی سزارین  و دیدن دخترکی که نه ماه انتظار بلاخره وقتش رسید که پا بزاره  این دنیا.نمیدونم با این عذابی که این نه ماه کشیدم بازم دلم تنگ میشه برا بارداری یا نه ....اما اگه بشه هم دیگه  فایده ای نداره. خدایا خودت نی نی را سالم و سلامت بزار تو بغلم. آقا  علیرضا تا این لحظه دو سال و شش ماه و بیست و یک روز سن دارد التماس دعا دوستان  
6 آذر 1394

بلاخره اسم نی نی رفت تو لیست خانم دکتر

دیروز رفتم دکتر بلاخره اسمت رفت تو لیست خانم دکتر برای دنیا اومدنت .تاریخ بدنیا اومدنت را زد 7 آذر  .دیگه چیزی نمونده تا بغلت کنیم  عزیزکم  کم کم دل بکن از اون دنیا  .دنیای ما آدما قشنگتره انشالله بیای خوشت بیاد آقا علیرضا هم منتظرته هی میگه کو نی نی مامانی .بعدش میاد میگه نی نی مامانی بازی کنم رو پام لالا یه وقتایی هم که حوصله نداره بیخبر و محکم میزنه رو شکمم و به گفته خودش نی نی مامانی را میزنه . هر کی میرسه بهم میگه  با وجود علیرضا خیلی کارت سخته بعد به دنیا  اومدن نی نی .انشالله که اینطور نباشه و بتونم براحتی از پسش بر بیام   علیرضا تا این موقع دو سال شش ماه و نه روز سن دارد. ...
24 آبان 1394

ماشین پلیس و کارتون دیدن اقازادم

الان مدتیه نمیتونم درستی پستی بزارم تو وبلاگ نه اینکه وقت نداشته باشم یا حوصله نداشته باشم نه . قبلا با کامپیوتر آپ میکردم الان با گوشی هسم و کامپیوتر رفته کنار و من نمیتونم با گوشی عکس آپلود کنم .  دوهفته ای هس بلاخره رفتم سیسمونی خریدم برا آجی کوچولو .و هر چند وقت علیرضا میره سراغشون و میگه کو لباس نی نی مامانی و منم میزارم راحت باهاشون بازی کنه تا سیر شه و حساس نشه چند روزیه نسبت به نی نی مهربونتر شده و میاد نازش میکنه ومیگه نی نی مامانی لالا کرده . اقازادم چند وقتیه پلیس و ماشین پلیس میشناسه و بهش علاقه داره دیروز که داشتیم تو خیابون دور میزدیم یه مغازه اسباب بازی دید و فوری رفت طرف ماشین پلیس و منم براش خریدم همیشه از اینکه...
29 مهر 1394

بدون عنوان

سلام  کوچولو  های من  الان  هفت  ماهه با همیم .گرچه به قول بعضیا مث یه چشم بر هم زدن گذشت ولی برای من خیلی زجر آور بود اوایل ویار وحشتناک  الان هم بدخوابی و کمر درد. منتظرم این دوماه هم به خیر بگذره و تو را بغل بگیرم  .از دست داداشی هم یه وقتایی کتک میخوری میاد با دستش  میزنه رو شکمم و میگه نی نی  بدو  علیرضا هم حسابی زبونش باز شده و هر چه بگیم تکرار میکنه از خوب بد همشو زود یاد میگیره .. چند وقت قبل بهش گفتم زهر مار اونم در جوابم گفت کوفت درد .من که از بس چلوندمش صداش رفت هوا و بهش گفتم اینا را از کجا یاد گرفتی گفت آجی جون . . ده روز آخر شهریور یه سر رفتیم بوشهر و برگشتنی هم یه دو ...
9 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد