مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 5 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

اقا زاده

نوروزو دیدار یکی از دوستان نی نی وبلاگی

1393/1/18 2:07
نویسنده : مامان خدیجه
424 بازدید
اشتراک گذاری

بلاخره بعداز 15 روز خوشگذرونی برگشتیم سر خونه و زندگیمونفرشتهانشالله که سال خوبی باشه برای همه(متاسفانه با هفت سین عکسی از علیرضا ندارم اما این از همون لحظه تحویله ساله)http://www.niniweblog.com/upl/dararezoye1/13969056014.jpg
تعطیلات نسبتا خوبی بود و تونستیم بعد از مدتها با خانواده دیداری داشته باشیم

تقریبا هشتم عید بود که با 27 نفر از اعضای خانواده  رفتیم یه مسافرت سه روزه و خوش گذشت و خدا را شکر علیرضا اصلا در طول تعطیلات عید اذیت نکرد و بچه ارومی بود و ناگفته نماند که از بس بابایی هست  اصلا سراغی از من نمیگرفت حتی از خواب که بیدار میشد یه راست میرفت سراغ باباشhttp://www.niniweblog.com/upl/dararezoye1/13969053203.jpg

تو این مدت خوشبحال علیرضا بود و بهش حسابی خوش گذشت و تا تونست انگشتش را در چشم کوچکترها و بزرگترها میکرد( این متاسفانه عادت شده براش و تا میرسه به کسی با انگشت اشاره میکنه تو چشم طرف) و و همه را کچل کرد از بس موهاشونو میکند

علیرضا خان توعید یکی از دندوناهش هم در اومد و الان شش تا دندون ناز داره و همچنان چهار دست و پا میره و همه اون  تنبل میخونن که چرا راه نمیره گر چه تو خانواده ما این حرکت موروثی هست و بچه ها دیر راه میرن و من نگرانی ندارم بچه ام بدبخت فقط یازده ماهشش کجاش دیر شده که همه بهش میگن چرا  هنوز راه نرفته؟

اینم سیزده بدر علیرضا

http://www.niniweblog.com/upl/dararezoye1/13969063159.jpg

و اما.....

یکی از خاطره انگیز ترین و به یاد مانده ترین عید 93 دیدن یکی از دوستان نی نی وبلاگی بود

اصلا باورم نمیشه که تونستم برم و ببینمشون نه ادرسی و نه شماره ای ازش داشتم ولی چون فامیل و شغل پدرشون را میدونستم قسمت بودبه راحتی بتونم پیداش کنم

 وقتی صدای ارومت را شنیدم تنم به لرزه در اومد و باورم نمیشد که صداتو دارم میشنوم وقتی خودت با بچه هاتو دیدم انگار دنیا را بهم داده بودنhttp://www.niniweblog.com/upl/dararezoye1/13969039578.jpg

 انشالله که دوباره بزودی همدیگرو ببینیم

 اشنایی من و ناهید جون( مامان پرنسس فاطمه و محمد رضا )که چطوری همدیگرو بعد از حدود بیست سال پیدا کردیم جالبه که قول میدم در یه پست جدید ببنویسمش

 

 ادامه دارد:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان محمد علی و محمد رضا
19 فروردین 93 12:50
سلام سال نو مبارک خدا براتون نگهش داره...انگشت تو چشم کردنش خیلی با مزه ست ان شاءالله همیشه خوش و خرم باشید
آوايي ( لي لي )
19 فروردین 93 12:57
کاش يادت نرود روي اين نقطه ي پر رنگ بزرگ،.. بين ناباوري آدمها يک نفر مي خواهد که به يادت باشد،.. نکند کنج هياهو بروم از يادت..
آوايي ( لي لي )
19 فروردین 93 12:58
مرواريد جديد گل پسري مبارك........ اي جونم انشالله دوستي هاتون تا ابد پايدار باشه خواهري
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 15:20
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به به من کلی منتظر پست مسافرتتون بودم چقدر عالیه که اینقدر بهتون خوش گذشته فدای علیرضا جون بشم با اون نیش خنده های مردونش
مامان خدیجه
پاسخ
عزیزی
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 15:21
چه صحنه قشنگی از پدرو پسر گرفتید رویایی هست نمی دونم چرا بچه ها اینقدر بابایی هستن محمد رضای من هم وقتی باباش باشه همش بابابابا می کنه که سر بابایی رو گیج میاره وسراغی از من نمی گیره
مامان خدیجه
پاسخ
من که از خدامه بزار یه کم استراحت کنیم
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 15:23
ای ناقلااااااااااااااااا دست تو چشم بچه ها می کنی پس معلوم شده با چشم دیگران مشکل داری یا نه برعکس عاشق چشم هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فدای اون نگاهای خوشگلت
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 15:24
به به دندون نو مبارک عزیزم انشالله بتونی باهاشون غذاهای خوشمزه نوش جان کنی
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 15:26
کی گفته راه رفتنش دیر شده بچه های من 1سال ودوماهشون که تموم شد شروع به راه رفتن کردن نگران نباش هنوز زود هست اینقدر راه بره واذیت بشی مه یادی از این دوران کنی
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 15:37
وااااااااااای عزیزم منم باورم نمی شد که شمارو دارم می بینم در اولین لحظه دیدارمون من داغ کرده بودم از بس هیجانزده شدم که احساس گرمای شدیدی بهم دست داد فکرکردم واقعآ اینقدر هوا گرم هست وقتی از شما پرسیدم گرمتون نیست وگفتید نه فهمیدم مشکل از خود من هست فدات بشم باورت نمیشه تا قبل اینکه شما بیاین همینجوری تو اتاق راه می رفتم وساعت رو نگاه می کردم ولی حیف چقدر دیدارمون کم بود انشالله یه روز برسه که زمان بیشتری در کنار هم باشیم شیرین ترین خاطره سال93 همین دیدار با شما بود وبهترین عیدمون هم همین بود گلم انشالله همیشه شاد وخرم باشید وسلامت
مامان خدیجه
پاسخ
انشالله اره متاسفانه فرصت نبود انشالله شما تشریف بیارید کرمون در خدمتتون باشیم
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 15:37
ممنون از عکسها
مامان خدیجه
پاسخ
قابلی نداشت
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 16:16
ممنون عکسهارو تو پست 13 بدر گذاشتم
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 فروردین 93 23:35
سلام عزیزم شما نی نی من رو که فعال کردید دیگه نمی خواد کار خاصی انجام بدید فقط اگه بخوای عمسش نشون بدن باید به جای اون گردنبند قلبی که گذاشتی عکسخود علیرضا رو بذاری بعد خودش موقعی که یک سالش تمام شد تو متولدین امروز می ذارن که تو همون صفحه اول سایت نشون می دن فقط باید یادت نره وگوش به زنگ باشی که چه روزی روز تولدش هست بری ببینی وپرینت بگیری بذاری تو وبش میگم بالای وبش روز وماه تولدش دقیق هست ؟وب محمدرضا که تنظیم نیست روزودقیقه وثانیه ش کم وبیش هست اگه مال شما هم تنظیم نیست درستش کن تا همون روز تولدش تو سایت نشون بدن میگن هروقت تنظیم نیست باید تاریخ وساعت کامپیوترتو چک کنی متوجه شدی عزیزم؟
مامان خدیجه
پاسخ
اره ممنونم عزیزم
مهدیه
20 فروردین 93 13:20
سلام سال نو مبارک رسیدن بخیر همیشه به شادی!
مامان گلها
21 فروردین 93 8:47
سلام عزیز ایشالا همیشه خوش باشید هنوز که دیر نشده برا راه رفتن، یه موردی رو چند روز پیش دیدم یک سال و هشت ماهش بود تازه راه افتاده بود. هر بچه ای یه طوره
گل اندام بانو
23 فروردین 93 16:08
ایشالا همیشه خوش باشی عزیزم.
✿مامان علی خوشتیپ✿
24 فروردین 93 13:27
سلام عزیزم خوبید؟سال نوتون مبارک شما تلگرافاتونو چک نمیکنید؟
اعظم مامان زهرا
24 فروردین 93 23:01
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
24 فروردین 93 23:21
سلاااام ای به روی چشم حتمآ کمک خواهیم کرد بذار ادرس چند جارو برات بذارم یه کم صبر کن عزیزم وااااااای فدای علیرضا جون بشم که تازه می خواد یک ساله بشه من فکر کنم یه کم تم زنبوری مشکل باشه وکارهای زیادی بخواد ولی با یه کم سعی وداریت می تونید ابتکار به خرج بدید وشکلهای نبوری رو تو تزیینات بکار ببرید
اعظم مامان زهرا
25 فروردین 93 15:10
راست میگی؟؟؟کدوم عکسش رو...آخه من چندتا از عکس هاش رو فرستاده بودم
آوايي ( لي لي )
26 فروردین 93 4:56
لحظه اي درگذر از خاطره ها ، ناخودآگاه دلم ياد تو کرد ، خنده آمد به لبم شاد شدم ..هرکجاهستي دوست ، دست حق همراهت .
مامان آنیتا(آنیتا بهار زندگیمون)
28 فروردین 93 0:44
فکر نکنم کسی به تنبلی آنیتای من باشه که هنوز چهاردست وپا هم نمیره باز شما برو خداتو شکر کن که چهاردست و پا میره.وای خیلی باحال میشه که آدم یکی از بچه های نی نی وبلاگی رو ببینه ها
علی دراهکی
28 فروردین 93 17:01
عالیه.. حرف نداره.. من موندم که چجوری این عکس ها رو گرفتید که من ندیدم!!! ایشالا زنده باشه و باشید
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد