بدون عنوان
تولد تولد تولدت مبارک
تولد علیرضا:)) قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم تولدت مبارک ...
بدون عنوان
امروز سالگرد زیباترین هدیه خداوندبه زمینی هاست وسالروزجدایی تو از فرشته هاست واز خداوند بخاطر وجود تو سپاسگذارم دوسالگیت مبارک پسر کوچولوی شیطونم
نویسنده :
مامان خدیجه
11:10
شیر گیرون
دقیقا فردای روزی که ازاون سفر معنوی برگشتیم یعنی 23 .1 شروع کردم و دیگه به اقازاده شیر ندادم (که اقاراده یکسال و یازده ماه وهفت روزش بود)و خدا را شکر با اینکه نگران خوابش بودم راحت باهاش کنار اومد آخه ممکن نبود بدون خوردن شیر خوابش ببره ولی پدر محترم خانواده باهام نهایت همکاری را کرد و در روزای اول شیر گیرون خواب علیرضا افتاد رو دوش اون خدایا خودت نگهدار همه بچه ها باش
نویسنده :
مامان خدیجه
16:08
بدون عنوان
امشب انشالله راهی سرزمین وحی هستم ملتمس دعای خیر شما. حلالم کنید یا علی
نویسنده :
مامان خدیجه
7:34
نوروز 94
هفت سین خونه خودمون. گرچه سال تحویل بوشهر بودیم اما دوسه روز قبل از عید تو خونه سفره انداختیم تا عکس بگیریم شب سال تحویل هم خونه خاله زلیخا بودیم اما علیرضا خواب بود دوسه روز بعد سال تحویل رفتیم خونه خاله سمیه تا هفت سینش هنوز پهنه و .... و روز 10 فروردین برگشتیم بردسیر که انشالله آماده شیم برا عمره و رفتیم تو شهر دوری بزنیم که این هفت سین چیده بودن. ادامه مطلب فراموش نشه:)) اینم علی آقا و نازنین زهرا پسر و دختر خاله علیرضا یه روز با دایی موسی و مهدیه و علیرضا رفتیم کوه و اینم شد یادگاری های اون روز بعد از کوه رفتیم زمین ...
نوزده اسفند
امروز یه روز خیلی قشنگه. یه لحظه تاریخ بالای وبلاگو ببین احتمالا متوجه میشین . من بعدا با عکس برمیگردم بعدا اضافه شد: تولد مهدیه: کادوهایی که دوستای مهدیه تو مدرسه براش آوردن: هدیه بابا: ...
اسفند دوست داشتنی
الان چند ساله که وقتی اسفند میشه یه ذوق و شوق دیگه میاد سراغم نه به خا طر که به عید و آخر سال نزدیک میشیم نه الان پانزده شانزده ساله که با اومدن اسفند چند تا از روزهای مهم زندگی برام تداعی میشه اولیش 19 اسفند 77 که بعد چهار پنج سال خاطر خواهی بلاخره بخت با ما یار بود و مابه دلدار رسیدیم دومیش 19 اسفند 81 که بعد چهار سال من مادر شدم و دخترم بدنیا اومد وقتی بچه بودیم البته بچه بچه نه تا سن سیزده چهارده سالگی ما فقط منتظر بودیم تعطیلات عید بشه و بریم مسافرت اونم کجا روستای پدریمون که بعدا شد همون روستای آقای همسر .من ...
ارگ بم
هفته پش همراه پدربزرگ و مادر بزرگ علیرضا رفتیم بم ...