سفرنامه اصفهان
صبح سه شنبه از رشت زديم بيرون و رفتيم به طرف اصفهان
اينجا هم دليجانه كه براي نهاراتراق كرديم
صبح ساعت 9 از خونه زديم بيرون و به اولين جا رفتيم....
اقازاده در ميدان امام ( نقش جهان )
عليرضا تو اين سفر همش ميخواست خودش راه بره
پارك بين ميدان نقش جهان و چهلستون
عليرضا تا رسيديم چهلستون همش در حال گريه بود و خوابش ميومد كه بلاخره هم رفتم رو يكي از نيمكت ها خوابوندمش
اما بازم دست بردار نبودم و در همون حال ازش عكس انداختم
و بعد ازخواب
هشت بهشت:
و عليرضا ول كن اين زنجير نبود
بعداز زنجير چند تا ميوه كاج پيدا كرد و يك ساعتي سر گرم بود
ورودي هتل عباسي اصفهان:عليرضا در اغوش پدر
و از بس عليرضا نق زد يكي از كاركنان رفت و براش صندلي كودك اورد
اما مشكل عليرضا صندلي نبود و يك ابرو ريزي كرد كه نزديك بود بيرونمون كنناونجا هم يه جاي با كلاس بود و خيلي مهمان خارجكي داشتند و هي يكي از كاركنان خانم ميومد و به اقازاده ما تذكر ميداد كه اينقدر گريه نكن مهمان ها ارامش ندارنديكي نبود بگه اخه يه بچه يك ساله چه ميفهمه از تذكر( گرچه با ما بود تا بچه را ساكت كنيم اما ما خودمان را به كري زديم و با خود گفتيم اينهمه پول داديم براي سه پرس غذا بزارحداقل بچمون بجاش سرو صدا كنه
و بلاخره كار اقازاده كشيده شد كه از پله ها بره بالا و بياد پايين تا دل ما بسي خنك شود از دادن اينهمه پول بابت نهار
مهديه رفته از اون بالا عليرضا را بياره
پارك صفه
و ......
وديگه ناي رو پا موندن نداشت
و.....
بعد از اون هم يه زنجير ديگه پيدا كرى
و ساعت 9 شب بر گشتيم خونه واز خستگي زود خوابيديم و صبح ساعت 6 اصفهان را ترك كرديم