اینم از شیطونیاش
از روزی که دنیا اومدی هر روز منتظر بزرگتر شدنت بودیم تا برامون شیطونی بکنی و ما قربون صدقت بریم و حالا چقد سر خوشیم برای شیطونیات
از کدومش بگم از سفره ای که هنوز غذایی نیومده سرش و تو اونو دور خودت
پیچوندیش ویا ار دیس پلویی که هی ما باید دیس بیچاره ببریم اونورتر تااینکه بلاخره از سفره بره
بیرون یا از عینکی که بجای اینکه رو صورتمون باشه بیشتر تو دستای توهه یا از
موهای بیچارمو بگم که از بس میکشی اشک تو چشمامو جمع میکنی یا از کنترل
تلویزیون یا موبایل که جرات نداریم تو دید تو بزاریمش
فکر نکنی این شیطونیا چیزی نیس تو هنوز توانایی کارای بزرگترو نداری و گرنه میشه فهمید بزرگتر بشی دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه
ولی با هر شیطونی جدیدت چقد خوشحال میشیم که بزرگ شدی و قربون صدقت میریم و خدا را به خاطر وجودت شکر میکنیم
بعدا نوشت:امروز که 6 ماه و 17روزته دیگه کامل سینه خیز میری و ابجی باید هی کتاب و دفتراش را تو دست بال تو جمع کنه