خدایا تو را شکر گذارم
سلام نی نی جونم .دیشب دوباره مامانیت دلش گرفت میدونی چرا؟ اخه ابجیت از عصر بی حوصله وکسل بودتا اینکه بابات هم متوجه شد و ازمن سوال کرد دخترک چشه انگار بی حوصله ست (من که میدونستم دردش چیه)
صداش کردم گفتم عزیزم نکنه تو مدرسه دعوات شده گفت نه بعدش که رفتم ببینم چه میگه دیدم داره گریه میکنه منم وقتی اشکاشو دیدم نتونستم جلویغضی را که مدت هاست تو گلوم مونده بگیرم و برای اینکه اشکامو نبینده رفتم تو اشپزخونه. نی نی میدونی چش بود از تنهایی از تک بودن خسته شده اینم اون که چقد به بچه ها علاقه داره اخه چرا نباید مامانش بتونه یه نی نی براش بیاره اگه یه نی نی تو خونه داشت دیگه حوصلش سر نمیرفت وای که چقدر اون موقع دلم گرفت
اما بازم نا امید نیستم از خدا میخوام هر چه زودتر تو را بیاره تو دلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی