شروع غذای کمکی
چند روزی بود جرات نداشتیم خوراکی یا حتی اب بخوریم که پسرک بال بال میزد و به گریه میافتاد و با چشم های مظلومش با زبون بی زبونی ازمون میخواست که به او هم بدیم و نهار و یا شام زهرمون میشد
منم در یک تصمیم انتحاریتصمیم گرفتم دیروز براش فرنی درست کنم و بدم بخوره
فرنی را درست کردم و گذاشتم ابجی مهدیه از مدرسه بیاد و بهش بده اخه خیلی ذوق داشت و میگفت من میخوام برای بار اول بهش غذا بدم
وقتی فرنی خورد و تموم شد گریه میکرد و دوباره میخواست که صلاح دیدم بیشتر نخوره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی