امیرعلی فريورامیرعلی فريور، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
علیسان فریورعلیسان فریور، تا این لحظه: 6 ماه و 14 روز سن داره

امیرعلی و علیسان

 سلام به امیرعلی و علیسان عزیزم!

  این وبلاگ رو ساختم تا لحظه‌های قشنگ زندگی شما رو بنویسم، خاطراتی که قراره روزی با خوندنشون لبخند به لب‌هاتون بیاد. امیرعلی جان، تو همیشه برام یه قهرمان کوچولو و تکیه‌گاه بودی، و علیسان کوچولوی ما، تو با اومدنت یه دنیای جدید به زندگی‌مون هدیه دادی. امیدوارم اینجا برای شما یه دفتر خاطرات پر از عشق و یادگاری باشه. دوستتون داریم من و بابا ، تا همیشه.                  

      

    

    

شش ماهگی علیسان،نیمه ای از قلب ما❤️

شش‌ماهگی علیسان، پسرکِ عاشق کتاب و زندگی شش ماه گذشت… نیمی از یک سالِ با تو بودن، یعنی نیمی از بهشتی که خدا برام فرستاده. این ماه رو با بالا بردن پاهای کوچولوت و مزه‌مزه کردن انگشت شصت پا شروع کردی! همون‌طور که لبخند می‌زدی و تلاش می‌کردی بدن کوچولوت رو کشف کنی، من از تماشات سیر نمی‌شدم. رفتیم مهمونی خونه‌ی آبا، همه‌ی خاله‌ها و دایی‌ها جمع بودن، شور و حال قشنگی بود. بعدش با هم رفتیم خرید برای بابا و داداش امیرعلی. چه حس خوبی داشت که تو، کوچولوی خندانم، توی بغل من بودی و دور و برت رو نگاه می‌کردی. نمایشگاه کتاب هم رفتیم! و وای که تو چقدر کتاب دوست...
8 خرداد 1404

پنج ماهگی، ماه اولین ها

پنج‌ماهگی علیسان عزیزمون این ماه پر از خاطره‌های شیرین و رنگارنگ بود. علیسان ما پنج‌ماهه شد و انگار دنیا بیشتر از قبل با لبخندش قشنگ‌تر شده. همین اول ماه، با هم رفتیم پل طبیعت و آتیش‌بازی شبانه رو از نزدیک تماشا کردیم. یه شام حسابی خوردیم و همه از ته دل خوشحال بودیم دیدنی‌های تهران قدیم رو هم گشتیم و بخش رقص آذربایجان حسابی سرگرممون کرد. سیزده‌بدر هم خونه‌ی خاله‌مون منیره بودیم. بوی جوجه‌کباب و سماور و زغالی پیچیده بود. کلی دور هم خندیدیم، شطرنج بازی کردیم نشستیم، بازی کردیم و با هم بودیم. و با فندق هم کلی سرگرم شدیم. این ماه بازی‌هامون هم بیشتر و متنوع‌تر شده بودن: کار...
8 ارديبهشت 1404

چهار ماهگی در آستانه بهار و دعا

--- چهارماهگی علیسان پسرک کوچکم... چهارماه از دیدار اولین‌مان گذشت. این ماه، پر از نور بود... پر از دعا، پر از نو شدن. چهارماهگی تو مصادف شد با ماه مبارک رمضان. رمضان که آمد، دل‌هایمان نرم‌تر شد، چشم‌هایمان بیشتر خیس شد. شب‌ها با دیدن برنامه‌ی «محفل» قلب‌مان آرام می‌گرفت و تماشای سریال‌های ماه رمضان هم رنگ و بوی خاصی به شب‌هامان داد. در همین ماه، عید هم رسید؛ نوروز ۱۴۰۴، اولین عید تو... رفتیم خرید، گشتی تو بازار و تو، مثل همیشه، صبور و ناز، توی آغوش یا کالسکه نگاه می‌کردی و دل ما را می‌بردی. حتی یه روز هم تو با بابا موندی و من بعد مدت‌ها رفتم جلسه کاری. ...
8 فروردين 1404

سه ماهگی علیسان

علیسان عزیزم، سه ماه از اومدنت به این دنیا گذشته و تو روز به روز دوست‌داشتنی‌تر و بامزه‌تر می‌شی. این ماه خیلی خیلی آروم‌تر شدی، کلی می‌خندی و بازی می‌کنی. وقتی من رو می‌بینی، چنان هیجان‌زده می‌شی که دست و پاهات رو تکون می‌دی، و با بابا کلی بازی می‌کنی و غان و غون می‌گی. اما قشنگ‌ترین لحظه‌ها وقتیه که چشمات به داداشت می‌افته؛ انگار گل از گلِت می‌شکفه. این ماه پر از خاطره‌های جدید برای تو و ما بود. برای اولین بار با هم رفتیم خرید، و بعدش برای شام به همون پاتوق همیشگی‌مون رفتیم. اما مهم‌ترین اتفاق، اولین سفر تو بود! برای عقدکنون دخترخاله ندا...
8 اسفند 1403

علیسان، دنیای دو ماهه ما❤️

۸ بهمن گل پسرم، ۲ ماهگی رو تموم کردی و با حضورت دنیامون رو زیباتر کردی. تو ۵۲ روزگی، اولین خنده‌های از ته دل و معنادارت رو به ما هدیه دادی. این خنده‌ها شروعی بود برای یه دنیای رنگی و شاد جدید توی خونه ما. با کارت‌های سیاه و سفیدت حسابی سرگرم می‌شی، چندتا از جغجغه‌هات رو خیلی دوست داری، و با صدای لالایی و آوازای من، بابا و داداش کلی کیف می‌کنی. کالسکه‌ات رو آوردیم تو خونه تا بهش عادت کنی، و عروسک انگشتی رو هم با لبخند و حرف‌هات کلی سرگرم می‌کنی. عزیز دلم، نسبت به یک ماهگی خیلی آروم‌تر شدی، ولی هنوز رفلاکس گاهی اذیتت می‌کنه. امیدوارم خیلی زود این مشکل هم حل بشه و صدای قهقه‌ه...
8 بهمن 1403

یک ماهگی علیسان👼

پسر قشنگم، علیسان عزیزم امروز تو یک ماهه شدی و من پر از شکرگزاری‌ام که این روزها رو کنار تو تجربه کردم. یک ماه پر از چالش، اما پر از عشق و امید. تو از همون روز اول نشون دادی که چقدر قوی هستی. روزهایی که زیر دستگاه زردی بودی و باید تحمل می‌کردی، وقتی آنتی‌بیوتیک‌هایی که من می‌خوردم تو رو اذیت می‌کرد، و حتی کولیک کوچیکت که باعث ناراحتی‌ت می‌شد... همه این‌ها رو با صبوری و همراهی پشت سر گذاشتی. گاهی اضطراب من تو رو هم بی‌قرار می‌کرد، اما با هم از پسش بر اومدیم. خداروشکر، چکاپ‌ها و غربالگری‌ها عالی بودن و این بزرگ‌ترین هدیه‌ای بود که می‌تونستم از خدا بگیرم. تو...
8 دی 1403

❤️شانزدهمین سالگرد ازدواج مامان و بابا❤️

۷ دی ماه ۱۶ امین سالگرد ازدواجمون بود، ولی چون درگیر زایمان و نگهداری از علیسان بودم، به‌کل فراموش کرده بودم. اما فیروز با یه جعبه گل رز قرمز ماندگار و بلوز بافت خیلی قشنگ وارد خونه شد و وقتی دیدم این همه محبت و توجه رو ازش دریافت کردم، واقعا احساساتی شدم. یادم اومد که چقدر خوشبختم که همسری به این نازنینی دارم که در هر شرایطی منو فراموش نمی‌کنه. همیشه شکرگزار خدا هستم که فیروز رو دارم. دعا می‌کنم که شما بچه‌ها بهترین انتخاب رو در زمان انتخاب همسر داشته باشین و یه همسر عالی نصیبتون بشه. یادتون باشه که تو هر لحظه از زندگی، یار و یاور همسرانتون باشید، یه پشتیبان عالی و یه دوست واقعی. محبت و حمایت‌های شما هم می‌ت...
7 دی 1403

یلدا و روز مادر، پر از محبت و هدیه‌های ویژه

امشب شب یلدا بود، شب طولانی و پر از خاطرات خوش. امیرعلی با محبت همیشگیش، از پول تو جیبی خودش برای من شکلات شیک و گرون گرفته بود و وقتی از مدرسه برگشت، بهم داد. وقتی این هدیه رو از امیرعلی گرفتم، قلبم از خوشحالی پر شد. برای من، این هدیه بیشتر از یک شکلات بود، این یک نشانه از محبت بی‌پایانش بود که همیشه برای من داره. 🥰 فیروز هم با یه دسته گل زیبا و یک کیف چرم اعلا، شب رو برام پر از شادی کرد. علاوه بر این، شب یلدا رو با کلی تنقلات، میوه و آجیل جشن گرفتیم و ۴ نفری کنار هم خوش گذروندیم. از طرف شرکت هم یک گلدون گل، یک سکه، چندتا کارت هدیه و کلی آجیل و باسلوق فرستاده بودن که دلگرمی زیادی بود. اون روزها علیسان کمی بی‌قرار بو...
30 آذر 1403

یاور واقعی این روزها

زحمات فیروز، یاور واقعی این روزها در این مدت که زندگی با تولد علیسان و همه چالش‌های جدید به هم ریخته بود، همیشه کنارم بودی و هیچ وقت احساس نکردم تنها هستم. فیروز جان، تو واقعاً جان و مال من و علیسانی! در تمام لحظات سخت و شیرین، از روزهای پر استرس تا شب‌های بی‌خوابی، همیشه با محبت و فداکاری در کنارم بودی. کارهایی مثل رفت و آمد به کلاس‌های امیرعلی، بردن او به فوتبال و بسیاری از مسئولیت‌های دیگه، همه بر دوش تو بود. اما بیشتر از همه، وقتی تو از سر کار می‌اومدی، انگار زندگی به خونه برمی‌گشت. حال و هوای خونه تغییر می‌کرد و من از تنهایی و درماندگی بیرون می‌اومدم. حضور تو همیشه به من قوت قلب می&zwnj...
15 آذر 1403